کد مطلب:166457 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:219

دورنمای تاریک کوفه و آینده سیاه مردم
عبدالله بن سلیمان و منذر بن مشمعل، كه هر دو از طایفه بنی اسد بودند، می گویند: چون ما حج را به جای آوردیم، اندوهی نداشتیم، جز آنكه خود را به حسین (ع) برسانیم و بنگریم سرانجام كارش به كجا می كشد، پس به سوی كوفه به راه افتادیم و شتران خویش را به شتاب می راندیم تا در منزل زرود به آن حضرت رسیدیم، هنگامی كه نزدیكش شدیم، مردی از اهل كوفه را دیدیم كه از مقابل می آید، چون چشمش به حسین (ع) افتاد، راه خود را كج كرد بگونه ای كه گویا نمی خواست با آن حضرت روبرو شود. حسین (ع) گرچه می خواست آن مرد را ببیند و از وی چیزی بپرسد، ولی چون دریافت از ملاقات خودداری می كند، رهایش كرد و به راهش ادامه داد. ما نیز در پی آن حضرت به راه افتادیم، ولی ما دو تن پس از گفتگو، با هم تصمیم گرفتیم كه به سوی آن مرد برویم و از اوضاع كوفه از او چیزی بپرسیم، زیرا كه او تازه از كوفه بیرون آمده بود و می توانست خبرهایی برای ما داشته باشد.

پس خود را به آن مرد رساندیم و گفتیم: السلام علیك

- و علیكم

- ای مرد، از چه قبیله ای هستی؟


- از قبیله بنی اسد.

- ما نیز از بنی اسد هستیم تو كیستی؟

- بكر بن...

- ما نیز فرزندان... هستیم

- ما را از مردمی كه پشت سر گذاشتی آگاه كن.

هنگامی كه من از كوفه بیرون می آمدم، مسلم بن عقیل و هانی، كشته شده بودند، و من به چشم خود دیدم كه افرادی پاهای آن دو را به دست گرفته و در میان بازار روی زمین می كشیدند.

پس ما به سوی حسین (ع) بازگشتیم و با آن حضرت به راه افتادیم، تا شامگاهی كه كاروان اباعبدالله (ع) به ثعلبیه رسید، و در آنجا فرود آمد. آنگاه ما نزد آن حضرت رفتیم و بر او سلام كردیم، پس از آنكه سلام ما را پاسخ داد، عرض كردیم:

رحمت خدا بر تو باد! براستی نزد ما خبری است كه اگر بخواهی آن را آشكار وگرنه پنهانی برای تو بگوئیم!

امام (ع) نگاهی به ما و اصحاب خود انداخت و فرمود: بگویید! میان من و آنها پرده ای نیست.

گفتیم: آیا دیدی آن سواری را كه دیروز با او روبرو گشتی؟

- آری، می خواستم درباره اوضاع و احوال كوفه از او پرسشی كنم (كه نشد).

- ولی بخدا، ما به خاطر تو از او كسب خبر كردیم و شما را از سؤال بی نیاز ساختیم، او مردی خردمند و راستگو و دانا از قبیله ما بود. او می گفت: وقتی از كوفه بیرون آمده دیده است مسلم و هانی را كشته اند و پاهای آنان را گرفته و در میان بازار بر زمین می كشند.

حسین (ع) فرمود: انا لله وانا الیه راجعون. رحمت خدا بر ایشان باد! او این سخن را چند بار تكرار كرد.


پس به او عرض كردیم، تو را به خدا سوگند می دهیم كه به خاطر جانت و خاندانت از همین جا برگردی، زیرا به راستی در كوفه برای تو یاری كننده و پیروی نیست. بلكه می ترسیم آنان همه علیه تو بسیج شوند.

پس نگاهی به سوی فرزندان عقیل كرد و فرمود: چه می اندیشید، بی تردید مسلم كشته شده؟

آنها پاسخ دادند: به خدا سوگند! ما باز نگردیم مگر آنكه انتقام خون خویش را از آنان بگیریم و یا آنكه ما نیز از آنچه او چشیده بچشیم!

آنگاه حسین (ع) رو به ما كرد و گفت: پس از آنها (مسلم و هانی) خیری در زندگی نخواهد بود.

از این سخن، ما دریافتیم كه آن حضرت تصمیم به ادامه راه دارد.

پس به او گفتیم: خداوند خیر برای تو پیش آورد!

حضرت فرمود: خدا شما دو تن را نیز رحمت كند.

همراهان آن حضرت گفتند: به خدا سوگند! كه تو مانند مسلم بن عقیل نیستی، و اگر به كوفه وارد شوی، مردم به سوی تو بشتابند.

امام خاموش شد و سخنی نگفت و در انتظار صبح بسر برد تا آنكه سحر فرا رسید، آنگاه خطاب به جوانان و غلامانش فرمود: آب بسیار بردارید!

آنان آب فراوانی برداشتند، سپس حركت كردند، و پیش رفتند... [1] .


[1] ارشاد، ص 222. طبري، ج 5، ص 397 و 398. طبري، نام افراد مذكور در اين روايت را با اندكي تفاوت آورده. اخبار الطوال، ص 247. در منبع اخير روايت بگونه اي فشرده نقل شده است.